اولین بوسه(۳)

Maryam Jahanseyr Maryam Jahanseyr Maryam Jahanseyr · 1404/2/16 19:52 · خواندن 2 دقیقه

پارت ۴۰ – «در آغوش اربابم»

آخر شب. بدنش کبود، ولی لب‌هاش خندون.

تو آغوش میراد خوابیده بود.

– هنوزم باور نمی‌کنم این‌همه لذت تو وجودم جا بشه.

میراد بوسیدش، آروم.

– چون تو مال منی… تا آخرش.

اون شب، بدون سکس، فقط بوسه…

ولی بوسه‌هایی که حتی داغ‌تر از شبای قبل بودن.

 

---

پارت ۴۱ – «صبحی که بوی عشق می‌داد»

نور خورشید از لای پرده‌ها افتاده بود روی صورتش.

پریماه توی آغوش میراد خوابیده بود، دستش زیر گردن اون مرد، لب‌هاش هنوز گرم بوسه‌ی دیشب.

میراد بیدار شد، با لبخند نگاش کرد.

– هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه روزی، بیدار شدن کنار یه نفر این‌قدر شیرین باشه.

پریماه چشم باز کرد، نفس‌نفس زد و با صدایی آروم گفت:

– من همیشه اینو می‌خواستم... فقط تو رو... فقط همینو.

دستای هم گره خورد. بدون هیچ عجله‌ای، دوباره رفتن تو آغوش هم.

نه برای لذت، نه برای نیاز... فقط برای بودن.

 

---

پارت ۴۲ – «اولین قدم‌های با هم بودن»

اون روز باهم رفتن لب چشمه.

پریماه لباس بلند پوشیده بود و موهاش رو بافته بود.

میراد دستش رو گرفته بود و توی راه، هر دو با صدای بلند خندیدن.

– می‌دونی چی‌کار دارم می‌کنم پریماه؟

– چی؟

– دارم زندگی می‌کنم... با تو.

کنار آب، پابرهنه قدم زدن، دویدن، افتادن تو بغل هم…

مثل بچه‌هایی که عاشقانه بازی می‌کنن.

اون روز حتی یه بوسه هم رد و بدل نکردن.

اما دل‌هاشون… پر بود از عشق.

 

---

پارت ۴۳ – «خونه‌ای که با خنده ساختن»

میراد براش یه خونه‌ی کوچیک، کنار باغ ساخت.

نه قصر بود، نه تجملی. اما هر دیوارش با خنده و عشق بالا رفته بود.

پریماه رو برد تو خونه.

– اینجا قراره دنیای ما باشه. با صبحونه‌های دونفره، با صدای خنده‌ت، با بوسه‌هایی که هیچ‌وقت تموم نمی‌شن.

پریماه اشک شوق تو چشماش بود.

– باورم نمی‌شه… واقعاً دارم باهات زندگی می‌کنم.

– نه فقط زندگی… ما داریم با هم عشقو بزرگ می‌کنیم.

 

---

پارت ۴۴ – «شب اولی که فقط عشق بود»

اون شب، اولین شبی بود توی خونه‌ی جدید.

شمع‌ها روشن، عطر گل‌های باغچه توی هوا.

پریماه تو لباس سفید، با موهای باز، جلوی میراد ایستاده بود.

میراد با نگاهش بغلش کرد.

– هیچ‌وقت این‌قدر خوشبخت نبودم...

لب‌هاشون به هم رسید، آروم، طولانی، پر از محبت.

تن‌هاشون گره خورد، ولی این بار، بدون شتاب… فقط نرمی و عشق.

هر بوسه، یه قول.

هر نفس، یه وعده برای همیشه.

 

---

پارت ۴۵ – «و عشق… ادامه داشت»

چند ماه بعد، توی حیاط نشسته بودن.

پریماه زیر درخت، دستش روی شکمش.

– فکر می‌کنی دختره یا پسر؟

– مهم نیست… تا وقتی بچه‌ی عشق ما باشه.

میراد خم شد، بوسه‌ای زد روی پیشونیش.

– تو همیشه دنیام می‌مونی. رعیت یا ارباب، مهم نیست… تو مال منی، من مال تو.

صدای خنده‌ی پریماه پخش شد تو هوا.

و اون روز، عشقشون از همیشه زنده‌تر بود.

پایان...