استادم (1)

Maryam Jahanseyr Maryam Jahanseyr Maryam Jahanseyr · 5 ساعت پیش · خواندن 7 دقیقه

پارت ۱

رمان: استادم

مریم

از همون روز اول کلاسش، ته دلم یه چیزی وول خورد. نه از اون وول‌خوردنای معمولی که آدم بگه خوشگل بود و خوش‌تیپ و فلان... نه. یه چیز دیگه بود.

محمد استاد ادبیات مدرن بود؛ همون که همه ازش می‌ترسیدن. سرد، مغرور، جدی. یه‌جوری با کلمات بازی می‌کرد که انگار هیچ‌کسی جز خودش نمی‌فهمه چی می‌گه.

ولی من... من حواسم فقط به صدای بم و نگاه نافذش بود.

نشسته بودم ردیف دوم. بی‌خیال جزوه، فقط زل زده بودم به اون ابروهایی که وقت فکر کردن تو هم می‌رفت.

محمد

باز اون دختره...

همیشه ردیف دوم می‌شینه. هیچ‌وقت جزوه درست‌درمون نمی‌نویسه. فقط نگاه می‌کنه. مستقیم. طولانی.

اسمش رو از لیست برداشتم؛ مریم حاتمی.

عجیب بود. یه جور سادگی داشت که رو اعصاب نمی‌رفت. برعکس، می‌کشوندت سمت خودش.

ولی من استادشم. نباید توجه کنم. نمی‌تونم.

ولی انگار چشمام خودسر شده بودن... هر بار ناخودآگاه سمتش می‌رفتن.

مریم

اون روز وسط کلاس گفت:

– خانم حاتمی، شما به چی اینقدر خیره شدین؟

رنگم پرید. صداش جدی بود، نگاهش جدی‌تر.

یه لحظه موندم چی بگم. گفتم:

– به هیچی، استاد. ببخشید.

لبخند زد. کوچیک، اما بود. و همون، شد شروع وسوسه‌ی من...

 

پارت ۲

محمد

لبخند زدم. نمی‌دونم چرا. شاید چون یه لحظه اون اعتماد‌به‌نفسِ همیشگیش ریخت.

اون دختر چشم‌درشت، بالاخره جا خورد.

ولی نمی‌دونست همین یه لحظه، خودش منو از حالت همیشگیم انداخت بیرون.

اون نگاهش... لعنتی، آتیش داشت.

مریم

از اون روز، دیگه نمی‌تونستم به راحتی بهش زل بزنم. می‌ترسیدم دوباره بگه.

ولی دلم می‌خواست خودش نگاهم کنه.

یه بار، بعد کلاس، همه رفتن. من موندم. الکی جزوه‌م رو گم‌وگور کردم.

اومد جلو:

– دنبال چی می‌گردین؟

گفتم: جزوه‌م... ولی نگاهم رو ازش برنداشتم.

اونم زل زد. گفت:

– حواستون باشه، بعضی نگاه‌ها دردسر درست می‌کنن.

پارت ۳

محمد

لعنت به خودم. چرا اینو گفتم؟

من اون مدلی نبودم که با دانشجوام شوخی کنم.

ولی این دختر فرق داشت. یه چیزایی توش بود که وسوسه‌ت می‌کرد بری مرزها رو جا‌به‌جا کنی.

اما باید می‌ایستادم. من استادش بودم، نه یه پسر دنبال ماجراجویی.

مریم

همون یه جمله، کافی بود قلبم تند بزنه.

"بعضی نگاه‌ها دردسر درست می‌کنن."

من؟ دردسر؟

می‌خواستم بگم اگه تو باشی، من بدترین دردسر دنیا رو می‌خوام.

ولی لبم فقط یه لبخند خفیف کشید.

خودمم دیگه مطمئن بودم... دارم عاشق می‌شم.

پارت ۴

محمد

شروع کردم خودمو عقب کشیدن. حتی یه جلسه غیبت کردم.

نخواستم ببینمش. یه جور فرار.

ولی جلسه بعد که اومدم، نشسته بود. همون‌جا. ردیف دوم.

و نگاهش... نگاهش از قبل هم عمیق‌تر بود.

مریم

یه جلسه نیومد. ته دلم خالی شد.

فکر کردم شاید بخاطر من نیومده. شاید فهمیده که حسی دارم.

ولی اومد. و وقتی نگام کرد، دیگه شک نکردم.

این مرد، یه جوری منو نگاه می‌کنه که کسی حق نداره.

اون روز تا آخر کلاس، یه کلمه هم نگفتم. فقط نگاش کردم.

و حس کردم داره با سکوتش باهام حرف می‌زنه.

پارت ۵

محمد

جلسه آخر ترم، ارائه داشت.

اومد بالا، رو به دانشجوها حرف می‌زد. ولی من فقط نگاهش می‌کردم.

لب‌هاش، کلمات رو قشنگ‌تر از هرکس دیگه‌ای بیرون می‌دادن.

وقتی تموم شد، همه دست زدن. ولی من فقط تو دلم گفتم:

"لعنت به این حس لعنتی."

مریم

ارائه‌مو براش خوندم. حس کردم نفسش سنگین شده.

نگاهش تو صورتم قفل بود.

اون لحظه، بیشتر از نمره و استاد و درس، دلم می‌خواست بیاد نزدیکم.

و فقط... لمس کنه منو.

پارت ۶

محمد

اون روز وقتی همه رفتن، خودش موند.

دست‌به‌سینه بهم گفت:

– من شما رو دوست دارم، استاد.

خشک شدم. سکوت کردم. نمی‌دونستم چی بگم.

فقط نگاش کردم.

اونم رفت... ولی من همون‌جا موندم. با قلبی که بعد مدت‌ها، داشت تند می‌زد.

پارت ۷

مریم

گفتم. باید می‌گفتم. نمی‌خواستم چیزی تو دلم بمونه.

ولی بعدش پشیمون شدم. نه بخاطر حرفم، بخاطر اینکه هیچی نگفت.

فقط نگام کرد.

نگاه سنگینی که نمی‌دونستم دوستش دارم یا ازش می‌ترسم.

محمد

یه هفته گذشت.

ندیدمش. نیومد کلاس. غیبت زد.

دلم ریخت.

نمی‌خواستم آسیبش بزنم. ولی نمی‌تونستمم بهش بگم که منم...

منم دیوونه‌ی اون نگاهی‌ام که ازم نمی‌ترسه.

پارت ۸

مریم

یه هفته نرفتم. نه اینکه نخوام، نه... دلم طاقت نمی‌آورد.

ولی آخرش گفتم برم.

رفتم.

وقتی وارد کلاس شدم، نگاهش رو صورتم قفل شد.

همون‌جا، وسط کلاس، آروم گفت:

– بعد کلاس بمونید، خانم حاتمی.

پارت ۹

محمد

همه رفتن. اون موند.

اومدم جلو. گفتم:

– چرا یه هفته نیومدی؟

گفت:

– چون تحمل نداشتم شما رو ببینم و ندونم چی تو دلتونه.

یه لحظه ساکت شدم. بعد، خیلی آروم گفتم:

– تو خیلی وقته افتادی تو دلم. ولی نمی‌خواستم بهت آسیب بزنم.

نگاهش برق زد. یه برق خالص. خواستم جلوتر برم، ولی...

مریم

قلبم داشت می‌کوبید.

اونم منو می‌خواست؟

چشماش، لب‌هاش... همه‌شون داشتن نزدیک می‌شدن.

نفس‌هام قاطی شد.

اون لحظه، فقط یه کلمه تو ذهنم بود:

«لمس.»

پارت ۱۰

محمد

دستم رفت سمت صورتش. گونه‌ش گرم بود. چشم‌هاش بسته.

لبم نزدیک شد. ولی... مکث کردم.

گفتم:

– اگه شروعش این باشه، دیگه نمی‌تونم برگردم عقب.

آروم گفت:

– من هیچ‌وقت نمی‌خوام برگردی.

و همون شد اولین بوسه‌مون.

آروم، طولانی، پر از چیزی که مدت‌ها سرکوب کرده بودم.

و اون شب، من دیگه فقط استادش نبودم...

 

----

پارت ۱۱

مریم

اون بوسه... تمومم کرد.

لباش داغ بود. سنگین. یه حس ممنوعه داشت، اما من می‌خواستمش.

بعدش تا یه لحظه ازم فاصله گرفت، گفتم:

– چرا وایسادی؟

لبخندش نصفه بود. گفت:

– چون اگه ادامه بدم، دیگه همه‌چی عوض می‌شه.

گفتم:

– بذار عوض شه... من نمی‌ترسم.

محمد

لب‌هاش رو خوردم. کم‌کم. محتاط. ولی بعدش... دست‌هام خودشون راهو پیدا کردن.

از کمرش گرفتمش، کشیدم نزدیک‌تر. بدنش رو تنم بود. داغ، لرزون.

نفس‌هامون قاطی شده بود. اون شب، فقط یه بوسه نبود. یه شروع بود.

 

---

پارت ۱۲

مریم

اون شب تا خوابم برد، عطرش هنوز تو پوستم بود.

تا صبح چند بار بیدار شدم. لب‌هام رو لمس کردم... هنوز می‌سوختن از بوسه‌ش.

تو دلم گفتم:

«من دیگه فقط یه دانشجو نیستم... من عاشق استاد خشنم شدم.»

محمد

اون شب دیگه نخوابیدم. ذهنم پر بود از مریم.

از اون بوسه. از صدای نفساش. از گرمای بدنش.

هرچی خودمو نگه داشتم، انگار فایده نداشت.

من دیگه فقط استاد نبودم. یه مرد بودم که می‌خواست یه زن رو. فقط خودش رو.

 

---

پارت ۱۳

مریم

جلسه بعد، نگاه‌ها فرق کرده بود.

بینمون چیزی بود که هیچ‌کس نمی‌دید.

وسط کلاس یه لحظه نگاهم کرد، آروم گفت:

– خانم حاتمی، بعد از کلاس، اتاق من.

دلم ریخت.

همون‌جا فهمیدم قراره دوباره لمسش کنم.

محمد

اومد. درو بست. آروم گفت:

– بازم اونجوری نگام نکن.

گفتم:

– خودتو برسون اینجا.

اومد سمتم. این بار، بوسه‌مون آروم نبود. پرحرارت بود، پر‌از خواستن.

 

---

پارت ۱۴

مریم

دستش رفت زیر مانتوم.

نفس‌نفس می‌زدم. هیچی نگفتم. فقط نگاهش کردم.

گفت:

– مطمئنی؟

لبم لرزید، ولی گفتم:

– آره محمد... خیلی وقت بود منتظر این لحظه‌م.

اون شب، بین بازوهاش گم شدم.

محمد

بدنش، نرم‌ترین چیزی بود که لمس کرده بودم.

آه‌هاش، واقعی بودن.

هرجا رو بوسیدم، خودش بیشتر می‌لرزید.

اون شب، دیگه مال هم شدیم... حتی اگه هنوز کسی نمی‌دونست.

 

---

پارت ۱۵

مریم

صبح فرداش بیدار شدم و حس کردم دیگه اون دختر قبلی نیستم.

چیزی بینمون شروع شده بود که واقعی بود.

نه فقط یه رابطه، نه فقط یه شب.

یه عشق... یه اعتیاد.

محمد

باید با خودم کنار می‌اومدم.

دیگه نمی‌تونستم مریم رو پس بزنم.

به دانشگاه اهمیت نمی‌دادم. به حرف مردم.

فقط اون بود.

فقط اون لب‌هایی که باهاش دیوونه می‌شدم.

 

---

پارت ۱۶ تا ۲۰

مریم

یه مدت دیدارامون مخفیانه بود. تو دفترش. گاهی خونه‌ش.

شب‌هایی که لباس‌هام یکی‌یکی از تنم می‌افتاد و لباش همه‌جا دنبال نفس‌هام می‌گشت.

هر بار فکر می‌کردم این آخرشه... ولی بیشتر از قبل عاشقش می‌شدم.

محمد

هرچی بیشتر باهاش بودم، بیشتر می‌فهمیدم اون فقط یه دختر نیست.

اون آرومم می‌کرد. با لمس دستاش، صدام می‌خوابید.

با بوسه‌ش، خشم‌هام دود می‌شد.

وقتی تو بغلم خوابش می‌برد، حس می‌کردم این دنیا دیگه هیچ‌چی کم نداره.

مریم

یه شب بعد از یه رابطه‌ی طولانی، تو بغلش گفتم:

– اگه یه روز همه بفهمن چی می‌شه؟

گفت:

– به درک... بذار بدونن.

بعدش، لب‌هاش نشست روی شکمم. اون‌قدری آروم که اشک تو چشمم نشست.

 

---

پارت ۲۱

محمد

آخرش طاقت نیاوردم. خواستگاری کردم. رسمی. با پدر و مادر.

اونا هم از رابطه‌مون خبر داشتن.

باور نمی‌کردم دارم مریم رو، عشقمو، برای همیشه کنار خودم می‌ارم.

مریم

وقتی حلقه رو کرد تو انگشتم، گفتم:

– هنوزم فکر می‌کنی من دردسرم؟

لبخند زد، آروم گفت:

– آره... ولی خوشگل‌ترین دردسر دنیا.

 

---

پارت ۲۲ تا ۲۴

محمد

ماه‌عسل‌مون فقط سفر نبود.

هرشب، یه دنیا عشق.

بدن‌هامون دیگه بهم آشنا شده بودن. هرجایی که بوسه‌ش می‌زدم، یه حس خاص داشت.

مریم توی بازوهام می‌لرزید و من هیچ‌وقت سیر نمی‌شدم از لمسش.

مریم

توی هتل، جلوی پنجره، وقتی آفتاب می‌تابید رو بدنش...

می‌نشستم و فقط تماشاش می‌کردم.

بعدش می‌رفتم سراغش، لب‌هاش رو می‌بوسیدم، آروم، بعد گردنش، بعد پایین‌تر...

اونم چشماشو می‌بست و می‌گفت:

– نرو... همین‌جا بمون... تا همیشه.

 

---

پارت ۲۵

مریم

یه روز که تو آینه نگاه می‌کردم، حسم عجیب بود.

رفتم آزمایش...

مثبت.

من باردار بودم.

از عشقِ استاد خشنم، یه بچه تو دلم بود.

محمد

وقتی گفت، ماتم برد.

ولی بعد، بلند خندیدم.

بغلش کردم. آروم گفتم:

– حالا دیگه سه‌تایی عاشقیم...