به وقت دل تنگی(پارت2)
پارت ۲۱ – از زبان آراد
زندگی ساده شروع شد.
تو همون کلبهی کوچیک، ولی با دلای بزرگ.
پارت ۲۲ – از زبان هلیا
صبحا با صدای نفساش بیدار میشدم.
کنارش، دنیام قشنگتر بود.
پارت ۲۳ – از زبان آراد
هر روز با یه شاخه گل وحشی براش میومدم.
دستای کوچیکش گلارو محکم میگرفت و لبخند میزد.
پارت ۲۴ – از زبان هلیا
گاهی دستمو میگرفت، میبردم زیر بارون.
باهم میرقصیدیم.
بیخیال دنیا.
پارت ۲۵ – از زبان آراد
یه شب، زیر بارون،
بوسههای داغمون با بارون قاطی شد.
رابطهمون قشنگتر و عمیقتر شد.
لمسش، بوسههاش، پر از عشق بود.
پارت ۲۶ – از زبان هلیا
دستاشو حس میکردم رو بدنم.
نفساش تو گوشم.
گرمای آغوشش تو قلبم.
پارت ۲۷ – از زبان آراد
اون شب، توی تاریکی،
عاشقانه و آروم، مال هم شدیم.
پارت ۲۸ – از زبان هلیا
هیچ وقت اون شب رو یادم نمیره.
چطور آروم بغلم کرد.
چطور عاشقانه همدیگه رو لمس کردیم.
پارت ۲۹ – از زبان آراد
دیگه هلیا فقط عشق نبود.
نفس من شده بود.
پارت ۳۰ – از زبان هلیا
زندگی ساده ولی خوشبختی بود.
هر شب تو بغل هم،
هر روز با عشق.
پارت ۳۱ – از زبان آراد
بعضی وقتا میشستم و فقط نگاش میکردم.
چطور لباشو میجوید وقتی خجالت میکشید...
پارت ۳۲ – از زبان هلیا
یه روز، بهم گفت:
ـ دلم میخواد فرشتهای از عشق ما بیاد...
لبخند زدم.
چیزی نگفتم، ولی ته دلم لرزید.
پارت ۳۳ – از زبان آراد
چند هفته بعد، فهمیدیم هلیا بارداره.
خدای من...
دنیام قشنگتر شد.
پارت ۳۴ – از زبان هلیا
تو بغل آراد گریه کردم.
از خوشحالی.
از عشق.
پارت ۳۵ – از زبان آراد
هر شب شکمشو بوس میکردم.
با بچهمون حرف میزدم.
پارت ۳۶ – از زبان هلیا
صبح با بوسههاش بیدار میشدم.
عشق از چشمام میبارید.
پارت ۳۷ – از زبان آراد
هر روز بیشتر عاشقش میشدم.
عاشق هلیا،
عاشق دختر کوچولومون.
پارت ۳۸ – از زبان هلیا
روزای آخر، با سختی بارداری میگذشت.
ولی عشق آراد همه چیزو آسونتر میکرد.
پارت ۳۹ – از زبان آراد
بالاخره اون روز رسید.
دخترمون به دنیا اومد.
زیباترین معجزهی زندگیمون.
پارت ۴۰ – از زبان هلیا
با بغض و لبخند،
آراد بوسهای طولانی به پیشونیم زد و گفت:
ـ تو همهی دنیامی هلیا...
ـ تو و دخترمون...
و من، با تمام وجودم حس کردم که خوشبختترین زن دنیام.
ــ پایان ــ